۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

تفاوت



امروز میخوام از تفاوتهایی که بریزبین و استرالیا با تهران و ایران دارن بنویسم. شاید زود باشه که الآن راجع به همچین موضوعی حرف بزنم، ولی اونقدر تفاوت دیدم که بشه تبدیلش کرد به یه پست.

· اینجا ماشیناشون فرمون راستن. راستش هنوز بعضی اوقات موقع رد شدن از خیابون گیج میزنم و برای همین دو طرف رو نگاه میکنم.

· اینجا خیلی مرطوب تر از تهرانه و تازه الآن با پنجاه درصد رطوبت دو روز طول میکشه که لباسا خشک بشه، وای به حال تابستون با صد در صد رطوبت.

· مناطقی که شهرهای بزرگش هستن، خیلی سر سبزن.

· سرد ترین روزهای زمستونش که عین اردیبهشت تهران بود، حالا ببینیم تابستونش چه جوری میشه.

· برنج و نون و پنیر و میوه و سبزیجات اینجا با اون چیزی که تو ایران میخوریم خیلی فرق داره.

· ساعت پنج یا شش بعد از ظهر تقریبا تمام فروشگاه ها و مراکز خرید و رستورانها و فود کورت ها بسته میشه و بقیه رستوران ها هم ساعت نه میبندن و فقط تعداد معدودی مک دونالد و ساب وی بیست و چهار ساعته کار میکنن.

· پریز های برقشون یه مدل عجیب غریب سه شاخه است.

· بر خلاف ایران که وقتی مستی ترجیح میدی که سوار ماشینت بشی و زود تر برسی خونه، اینجا اگه پیاده باشی یا سوار تاکسی و اتوبوس که کسی کاریت نداره، ولی اگه پشت ماشین باشی، جریمه و زندان و محرومیت مادام العمر از رانندگی در انتظارته.

· وقتی سوار اتوبوس و قایق میشی، یا وارد مغازه، اداره، قسمتی از دانشگاه، رستوران و خلاصه با هر آدمی که رو برو میشی، با لبخند بهت سلام میکنه و پشت بندش هم حالتو میپرسه و تو هم طبیعتا بهش لبخند میزنی و جوابشو میدی و حالشو میپرسی. یعنی در طول روز شاید پنجاه نفر حالتو بپرسن!!!

· اگه به یه مشکلی بر بخوری مثلا گم بشی، یا یه سوال در مورد راه های رسیدن به یه شهر دیگه از یکی بپرسی، اگه بلد باشه، جوری راهنماییت میکنه که پشیمون بشی. تا حالا چندین و چند بار شده که موقع آدرس پرسیدن، طرف چند دقیقه ای با ما راه اومده تا ما یه وقت خدایی نکرده به مشکلی بر نخوریم.

· وقتی توی خیابون راه میری یا توی اتوبوس نشستی و یا در هر موقعیت دیگه ای، اگه چشمت تو چشم یه غریبه افتاد، هر آینه ممکنه که با یه لبخند یا یه سلام علیک روبرو بشی.

· صف اینجا معنی داره. هیچ کسی رو نمیبینی که بزنه تو صف یا هل بده. یه بار جلوی کافی شاپ دانشگاه صف بود ولی تقریبا نفره اول توی صف دو متر با کسی که داشت سفارش میداد فاصله داشت. من هم نفهمیدم و رفتم پشت سر اونی که داشت سفارش می داد. هیچ کس هیچ چیزی هم به من نگفت. نوبتم که شد، صندوق دار گفت صف رو ندیدی؟ و من هم متعجب برگشتم و دیدم ده نفری تو صف واستادن. با شرمندگی گفتم نه، متوجه نشدم. وقتی داشتم می رفتم ته صف، باز هم چند نفری تو صف بهم لبخند زدن.

· اینجا اساتید دانشگاه، مدیرها، رییس ها، دانشجوها، کارمند ها، گارسون ها خلاصه همه و همه به اسم کوچیک هم دیگرو صدا میزنن. اون چیزی که به سینه کارمند ها زده میشه، فقط روش اسم کوچیکشون نوشته شده. سر کلاس می خوای سوال بپرسی، خیلی راحت استادت رو مثلا آدریان صدا میکنی، مهم نیست که بالای هفتاد سالشه. اولین جلسه ای که کلاس ها تشکیل میشه، همشون تلفن محل کارشون رو میدن که اگه به یه مشکلی برخوردی بهشون زنگ بزنی.

· خدمات بعد از فروش اینجا معنی داره، اگه یه چیزی از یه فروشگاه بخری، مثلا یه کنسرو، بازش کنی و از مزه اش خوشت نیاد. با فاکتورش می بری همونجا و پسش میدی، یا مثلا اگه یه وسیله ای بخری و به هر دلیلی همون روزهای اول خراب بشه، باز هم با فاکتور می بری و برات بدون سوال و جواب عوض می کنن.

· هر ساعتی از روز بری بیرون حتما یه سری آدم میبینی که دارن میدون و یا پیاده روی میکنن. خیلی ها با دوچرخه میرن اینور و اونور (عین تهران پر از پستی و بلندیه) و خلاصه تقریبا اکثرشون هیکل های ورزشکاری خوبی دارن.

· دور دور کردن با ماشین و سیستم های ماشین بازی ایران و دختر بازی ها و ... به هیچ وجهی اینجا شناخته شده نیست. ماشین فقط وسیله حمل و نقله، همین و بس، حالا یکی فیات چهل سال پیش داره، یکی فراری انزو.

· به طرز غیر قابل باوری اینجا خارجی (غیر استرالیایی) زیاده، برای همین هم به هیچ عنوان سنگینی نگاهی رو حس نمیکنی و هم اینکه در برخورد های روزمره، کاملا به عنوان یک شهروند متمدن باهات برخورد میکنن و البته با لبخند.

· از هر مناسبتی برای خوشگذرونی استفاده میکنن و تعداد کنسرت های خیابونی اینجا قابل شمارش نیست.

· مثل تهران فقط چند روز تو عید آسمونش آبی نیست، بلکه کل سال آبیه.

· میگن تو تابستونش هر لحظه ممکنه بارون بیاد و هر لحظه هم قطع بشه!

· هر جوری که بیشترین حالت راحتی رو براشون داشنه باشه، از خونه میان بیرون. رکابی، شلوارک و دمپایی.

· تا حالا غیر از چند تا رستوران درپیتی که دستگاه کارت خوان نداشتن، نشده که جایی نتونم از کارتم استفاده کنم. تقریبا میتونی ماه ها بدون اینکه یه قرون پول تو جیبت باشه، با کارتت زندگی کنی.

در کل تفاوت اینجا با اونجا خیلی زیاده. میتونم بگم غیر از اون حلقه افراد صمیمی، آدم در کل چیز دیگه ای رو از دست نمیده، که اونهم به لطف تکنولوژی خیلی قابل تحمل تر شده و البته باز هم بستگی به آدمش داره که بتونه با این همه تفاوت با اینجا کنار بیاد یا نه!


شب خوش

۴ نظر:

  1. خب، از تفاوت گفتی..خیلی از مواردی که گفتی در مورد ایران در مقایسه با اکثر کشورهای دیگه اجتناب ناپذیره..دلیلش هم به اصلی ترین تفاوت ما با این کشورها برمی گرده: اینکه در ایران، آسایش، خیال راحت و امنیت آدم آخرین چیزیه که بهش اهمیت داده میشه، در حالیکه توی کشورهای پیشرفته این مسئله، اساسی ترین نکته به حساب میاد!
    حالا جالبیش اینه که ما ادعای تمدن و فرهنگمون تا عرش میره..اما فقط اسمش رو یدک می کشیم

    پاسخحذف
  2. یعنی برنج و نون و میوه و سبزیجاتش بهتره یا بدتر !!؟ همه چیزایی که گفتی انقدر دقیق و خوب بود که آدم برای خودش مجسم هم میکنه ولی این رو چون خوب نگرفتم نسبت بهش کنجکاو شدم D:

    پاسخحذف
  3. آیدا: متاسفانه همین طوره، میدونی، اینا هم اگه ببینن که الآن رو نقطه کور یه قانون قرار دارن، شاید اونو بشکونن،مثلا ساعت سه صبح چراغ قرمز رد کنن، ولی در کل انقدر قانونشون سفت و سخت رعایت میشه و نسبت به همه چیز اشراف داره؛ یه جورایی تو خونشون رفته. در مورد آسایش و آرامش هم که میشه گفت میدونن که این موقعیتی که الآن تو توش قرار داری، مثلا گم شدی، یه روز ممکنه خودشون توش باشن و میدونن که همونجور که خودشون دوست دارن آرامش داشته باشن، تو هم دوست داری و وقتی میتونن به آرامش برسن که تو هم آرامش داشته باشی تا باعث بهم خوردن آرامش اونا نشی!


    هیلا: برنج که واقعا اصلا قابل مقایسه نیست، بهترین برنجشون هم از بد ترین برنج ایرانی بد تره.
    نون که اینجا یه نون ترکی دارن که مثل بربری فانتزی ماست که اونهم چنگی به دل نمیزنه، ولی نون تست شون خوشمزه است.
    میوه ها هم که خوشگلترن، آب دار ترن ولی مزه هاشون کمتره
    سبزیجات هم که گوجه هاشون مزه آب میده، خیارشون مزه خربزه کال میده. سیب زمینی شون مزه لبو میده! کلا یه سری مزه های دیگه است که شاید انتظارشونو نداشته باشی!

    پاسخحذف
  4. خیلی خوب نوشتی...
    لینکت را در وبلاگم می گذارم تا مرتب سر بزنم
    موفق باشی

    پاسخحذف