۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

زندگی دوگانه سروش


کمتر از چهل و هشت ساعت دیگه تو هواپیما خواهم بود که برگردم سمت ایران. البته خود هواپیما داستان خاص خودشو داره. پونزده ساعت مستقیم تا دبی، دو ساعت توقف، دوباره دو ساعت تا تهران. واقعا قابل وصف نیست حس نشستن به این مدت روی یه صندلی. سخته ولی شیرینه. با وجودی که نزدیک چهار ماهه که اومدم اینجا ولی واقعا دلم برای اینجا تنگ میشه. روزهای سخت ولی جالب و خاطره انگیزی رو گذروندم. دوستهای خوبی هم پبدا کردم. مرتضی، معین، محسن، هومن، نیما، احسان، یاسمن، فرزاد، پژواک، امیر، میترا، نشمین و خیلی دیگه از دوستهای ایرانی و اگنس، پیتر، آیریس، آلن، آزایل، پائولو و دوستهای دیگه خارجی. واقعا حس عجیبی دارم. از یه طرف دارم بر میگردم ایران، از یه طرف تازه اینجا داشتم جا میفتادم. واقعا روزهای خوبی رو اینجا سپری کردم. از آشناییم با اولین دوست ایرانیم مرتضی که خیلی از مواقع به همراه دو برادرش، کمک حالمون بودن، تا پیدا کردن نیما کسی که بتونم باهاش بحث های نیمچه هنری بکنم یا احسان و البته باز هم نیما پای بازی کردن فوتبال تو پلی استیشن یا هومن که قرار رستوران پنتری و از همین الآن باهم گذاشتیم، دوازده یا نهایتا سیزده دسامبر (چون اونهم یه ماه دیگه میاد ایران). میدونم که دلم برای دوستای اینجام هم تنگ خواهد شد! خلاصه مهاجرت کردن داستان خاص خودشو داره. آدم صاحب دو تا زندگی میشه و در هر لحظه، مجبوره که دلش برای یکیش تنگ بشه. در هر صورت که هر تصمیمی نتایج خودشو به دنبال داره.

شب خوش

۴ نظر:

  1. دقیفآ همین طوره که گفتی. من وفتی اینجام دلم واسه ایران تنگ میشه و وقتی میرم ایران واسه اینجا! ایشالا که سفر خوب و بی خطری داشته باشی و بهت خوش بگذره.

    پاسخحذف
  2. فقط اینجوری فکر کن و نگاه که کاملا داری میای گردش نه خونه پدری . چون از اینور بخوای برگردی با توجه به این مدت خوبی که اینجا هستین اذیت میشی . ولی مطمئنم تصمیم اشتباهی نگرفتین ;) ;) ;) ;) D: :)

    پاسخحذف
  3. سروش اومدی ببینیمت حتمن ها!

    عطا

    پاسخحذف