۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

دنیای کوچک ما


این جمله رو زیاد شنیدیم که میگن دنیا خیلی کوچیکه. برای من هم بارها و بارها ثابت شده که واقعا خیلی کوچیکه، حتی به نظر من این اسم دهکده جهانی هم براش بزرگه! از فامیل در اومدن یکی از دوستان مکاتبه ایم توی امریکا با کسی که یک سال بعدش اومد تو زندگیم گرفته تا دیده شدن یه بنده خدایی در حال خیانت به همسر در یه کشور بیگانه!!!! از این جور اتفاقا زیاد تو زندگیامون میوفته، ولی این آخریش برام خیلی جالب بود. من اینجا یه دوست خوبی پیدا کردم به نام هومن. این دکتر هومن ما یه روز به من زنگ زد که: پسر! دیدم تو فیس بوکت که بابک و میشناسی، از کجا ؟ گفتم باهاش هم دانشگاهی بودم تو قزوین، تو از کجا میشناسیش؟ گفت: یه نسبت دورادور پسر خاله ای باهم داریم!!!!! خیلی حال کردم که دو تا پسر خاله رو باهاشون در دو دوران هم دانشگاهی بودم.... ولی یه روز که نشسته بودیم تو دانشگاه در پاتوق همیشگیمون به نام "سیگاریها" صحبت رفت رو موزیک و کنسرت و اینا! هومن هم خیلی موزیک بازه و از گیتاریستای قابل این دورانه! بهش گفتم بابا کجای کاری، من Sting رو تو فرودگاه نپال دیدم، تحویلش نگرفتم. (چون تو سفر ما به نپال تو فرودگاه، قبل از برگشتن به ایران یکی رو با نیما دیدیم عینه Sting و خوب چون انتظارشو نداشتیم، بهش گفتم بابا عمرا این Sting باشه، با کلاه کپ و زن و بچه؟!؟!؟! خلاصه، وقتی برگشتیم ایران، توی سایتش نوشته بود که Sting برای تعطیلات و مدیتیشن، یه مدتی میره نپال!!!!) هومن برگشت به من گفت که من هم Mark Knopfler رو تو فرودگاه دوبی دیدم.... این هم ادامه دیالوگ من و هومن:

هومن: توی فرودگاه دوبی بودم که دیدم داره با بادیگارداش میره سمت گیت.

سروش: جدی میگی؟ چون منم یه بار با مارک تو فرودگاه دوبی بودم، برای کنسرتش که رفته بودیم، یکی بهمون گفت که مارک الآن تو فرودگاه بود.

- تو چه سالی دیدیش؟

- سال 2004

- آره همون موقع بود

- ما یه پسره رو دیدیم که میگفت باهاش عکس هم گرفته بود

- آره اتفاقا میگفت (این قسمت همزمان گفته شد): کلی گریه کرده بوده تا بهش اجازه دادن

چند لحظه ای خنده و سکوت

- فکر کنم اسمش یه چیزی تو مایه های ممد رضا بود؟

- آره دقیقا ! یعنی یارو با جفتمون حرف زده تو اون زمان و این جریانه گریه کردنشو برای جفتمون تعریف کرده!!!

- تو هم اومده بودی کنسرت؟

- نه من داشتم از ایران بر میگشتم استرالیا (هومن سال های زیادیه که اینجاست!)

- یعنی پس یه بار قبلا من و تو همدیگرو توی فرودگاه دوبی دیده بودیم؟

- شاید حتی از کنار هم هم رد شدیم و فکر کردیم که ... ایرانیه رو!!!! (خنده)

- فکر کن چقدر میتونه احتمالش کم باشه که این اتفاق بیوفته!

- تو به این فکر کن چقدر احتمالش میتونه کمتر باشه که یه روز یه بحثی بشه که این جریان معلوم بشه!!!

- ...

- ...

خلاصه که دنیا خیلی کوچیکه! کلی اتفاق تو دنیا داره میوفته که حتی ممکنه تا آخر عمر هم ازشون باخبر نشیم ولی در واقع یه نقطه تلاقی با زندگی ما داشته یا خواهد داشت. اگه واقعا یه روز به این فکر کنیم که دیگه ممکنه یه آدمی رو نبینیم، یا حتی به این فکر کنیم که من این آدم رو قبلا یه جایی دیدم، یا حتی ممکنه مثل من و هومن اصلا همدیگه رو هم ندیده باشیم، کاملا اشتباه فکر کردیم!!! یا حتی مثلا فکر کنیم که سرنوشت اینجوری رقم زد یا فلان چیز تموم شد یا فلان چیز شروع شد و دست تقدیر و این جور چیزای قطعی ، به نظرم که اشتباه کردیم!!!! داستان همون سیب و چرخیدنشه! این سیبه لا مصب خیلی مدلهای مختلف میتونه بچرخه، اون ماییم که باید از چرخیدنش به نفع خومدن استفاده کنیم. به نظر من دنیا با این اینترنت و پروازهای مستقیم و غیر مستقیم حتی که کوچیکترم شده، در عرض نهایتا یه روز میشه دورشو چرخید. الآن اگه اراده کنم، کمتر از بیست و چهار ساعت بعد میتونم توی تختم باشم توی تهران! یه چیزی بیشتر از 12000 کیلومتر الآن ازش فاصله دارم، زیاده نه؟ ولی خوب به همین سادگی، به همین خوشمزگی!

حالا من میگم بیایم این داستان رو هم قاطی کنیم با همون تئوری تاثیر پروانه ای و تئوری تصادف که آدمها خواسته و ناخواسته میتونن چه اتفاقات ساده و یا حتی مهمی رو تو زندگی همدیگه رقم بزنن،،،، دیگه اونجاست که واقعا آدم مغز درد میگیره!!!

شب خوش

۱ نظر:

  1. in mozoo vagheaan jalebe - vase man ham kheili ziyaad pishoomade - va baazan kheili ham khoshayandeh!

    rasti manam oon concerte 2004 Mark ro too media city raftam- az koja malooom shayad ham baghal daste to istadeh boodam :)

    پاسخحذف