۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

بگو "آ"




در سایه‌روشن. شاید پس از معاشقه. پشت‌به‌پشتِ هم روی زمین نشسته‌اند و سرهای‌شان را به هم تکیه داده‌اند. زن انگور می‌خورد. مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.

زن: بگو آ.
مرد: آ.
زن: مهربون‌تر، آ.
مرد: آ.
زن: آهسته‌تر، آ.
مرد: آ.
زن: من یه آی لطیف‌تر می‌خوام، آ.
مرد: آ.
زن: با صدای بلند اما لطیف، آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی‌کنی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی خوشگلم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای اعتراف کنی خیلی خری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بگی برام می‌میری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی بمون.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی لباسات رو درآر.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی سلام.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی خداحافظ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این که ازم بخوای یه چیزی برات بیارم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی خوشبختم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی دیگه هیچ‌ وقت نمی‌خوای من رو ببینی.
مرد: آ.
زن: نه، این جوری نه.
مرد: آ.
زن: ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمی‌کنم.
مرد: آ...
زن: پس بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی‌خوای من رو ببینی.
مرد: آ...
زن: آهان. حالا خوب شد. حالا بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی، که فقط خواب من رو دیدی، و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون این که هیچ میلی به زندگی داشته باشی.
مرد: آ...
زن: آهان. بگو آ، ‌انگار که می‌خوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی.
مرد: آ.
زن: بگو آ،‌ انگار که بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، انگار که می‌خوای بگی فقط با آ حرف زدن خیلی عالیه.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که بگم آ.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بپرس همون‌قدر که دوستم داری، ‌دوستت دارم؟
مرد: آ؟
زن: بهم بگو که دارم دیوونت می‌کنم.
مرد: آ.
زن: و این که دیگه حوصله‌ت سر رفته.
مرد: آ.
زن: خب من قهوه می‌خوام؟
مرد: آ؟
زن: معلومه که می‌خوام.
[مرد بلند می‌شود و برای زن قهوه می‌ریزد.]
مرد: آ؟
زن: آره یه قند کوچولو،‌ مرسی.
مرد: [پاکت سیگارش را به سوی او می‌گیرد.] آ؟
زن: نه خودم دارم.
[زن پاکت سیگارش را می‌آورد و سیگاری از آن بیرون می‌کشد.]
مرد: [فندکش را به سوی او می‌گیرد.] آ؟
زن: فعلاً نه، ‌مرسی.
مرد: آ؟
زن: نمی‌دونم... شاید... ترجیح می‌دم امشب خونه غذا بخوریم.
مرد: آ.
زن: باشه، ولی آخه سُسِش رو داریم؟
مرد: آ.
زن: پس بریم بیرون.
مرد: آ.
زن: پس همین‌جا بمونیم.
مرد: آ...
زن: بیا این‌جا...
مرد: آ...
زن: تو چشام نگاه کن.
مرد: آ.
زن: تو دلت یه آ بگو.
مرد: ...
زن: مهربون‌تر.
مرد: ...
زن: بلندتر و واضح‌تر، ‌برای این که بتونم بگیرمش.
مرد: ...
زن: حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که می‌خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: ...
زن: یه بار دیگه.
مرد: ...
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار می‌خوای بگی خوشگلم.
مرد: ...
زن: حالا می‌خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و می‌خوام تو دلت بهم جواب بدی. آماده‌ای؟
مرد: ...
زن: آ؟
مرد: ...
زن: ...
مرد: ...

>>داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد.... ماتنی ویسنی یک<<
.
.
.
شب خوش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر