۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

عید تکونی

دیدم همه جا رو حال و هوای عید و سال نو و نوروز گرفته، گفتم چرا وبلاگ من از این قضیه بی بهره بمونه، برای همین گفتم این پست که احتمالا آخرین پست در سال هشتاد و هشت خورشیدی خواهد بود رو به عید اختصاص بدم. سال تحویل های من کلا به دو دسته تقسیم میشه: ما بعد آکامشهر و در حین آکامشهر.

سال هشتاد و نه سومین سال متوالیه که من سال تحویل ایران نیستم. البته اولین سالیه که دارم توی اون کشور خارجی زندگی میکنم و این عکس امروز یعنی دو روز قبل از عید در کنار سفره هفت سین دانشگاه گرفته شده...



سال هشتاد و هشت که به همراه خانواده، چهارتایی، رفته بودیم باکو. البته برنامه ریزی سفر ما یک هفته ای بود ولی از اونجایی که هوا بسیار سرد و باد بسیار شدید بود، هیچ کاری نمیشد کرد و برای همین سه روزه برگشتیم ایران. لحظه تحویل سال هم در خیابون بودیم و خوب، آذربایجانیا مثل ما به لحظه تحویل سال کاری ندارن و چهار روز کلا بزن و بکوب راه میندازن. وقتی هم که برگشتم ایران، سریع یه برنامه شمال جور کردیم و یه دو سه روزی رفتیم شمال.

سال هشتاد و هفت هم که در فرودگاه بحرین در حین سفر به کشور بی نظیر نپال تحویل شد. حدود ده ساعت ترانزیت بودیم و از اونجایی که پاسپورت میهن عزیزمون ایران خیلی از اعتبار بالایی برخورداره، با وجودی که خط هوایی برای ما هتل تدارک دیده بود، ولی چون هتل خارج از محوطه فرودگاه بود، به ما اجازه خروج، حتی به صورت ترانزیت، هم ندادن و ما مجبور شدیم که در فرودگاه زندانی بشیم. اون موقع هم اول سفر بود و هنوز با بقیه دوستان قاطی نشده بودیم. سال رو تحویل کردیم که در واقع استارت مسافرت هیجان انگیز و فراموش نشدنی نه روزه نپال خورد.


از سال هشتاد و شش به قبل، تا جایی که یادم میاد یعنی حدودای سال شصت و هفت هشت، که میشه تقریبا بیست سال، عید ما در آکامشهر رقم میخورد، البته یکی دو بارش چند ساعتی بعد از سال تحویل به سمت آکامشهر راه افتادیم ولی خاطره ای غیر از اونجا ندارم!!! وقتی که خیلی بچه بودیم، مسافرت های عید به این صورت برگزار میشد که تمام دوستان خانوادگی و یه سری از اقوام ما و امیر سجودی اینا چون اونا هم اونجا ویلا داشتن میومدن آکامشهر، عمو حمید، عمو تقی، عمو احمد، عمو سماک از رشت، عمو سعید از یزد، عمو محمد از دزفول و عمه ها، عمو ها، دایی، و خیلی های دیگه، هر کسی به نوبه خودش چند روزی مهمون ما بود و اگر اشتباه نکنم رکورد جمعیت به چهل و پنج نفر در دو ویلا رسید که با میز و صندلی پارتیشن بندی میکردیم و هر خانواده یه پارتیشن برای خواب بهش میرسید. البته عمو رضا و عمو محسن اینا هم که خودشون ویلا داشتن و بعدشم رفتن آرامشهر. حالا میتونین تصور کنین که هر عمو حداقل دو تا بچه همراهش بود و بعضی اوقات حتی سه تا!!!



فکر شو هم نمیشه کرد که چقدررررر خوش میگذشت. وقتی که بچه بودیم، فقط فکر شیطنت تو شهرک و دوچرخه سواری و وسطی و استپ هوایی و قایم موشک و اینا بودیم.بعد که کم کم بزرگ شدیم، یه سری تفریحات دیگه اضافه شد، مثل ماشین سواری توی شهرک و جیم شدن به آرام شهر یا شهرک نفت و بعدشم که دختر و مشروب و خانه دریا و خزر شهر و جنگل گردی و پوکر و مهمونی و مجردی موندن تو ویلا و ... یادمه این اواخر وقتی میرفتیم، با کلی ترفند و برنامه ریزی تلفن بی سیم تهران رو میبردم اونجا، چون موبایل که کلا از بین میرفت و فقط باهاش میشد تتریس یا اسنیک بازی کرد (اون موقع موبایها هم خیلی پیشرفته نبودن) و خوب من مجبور بودم که با تهران یا حتی به سن فرانسیسکو در تماس باشم!!!! که خوب توی اون جمعیت مطمئننا نمیشد که عید رو تبریک گفت!! :)

واقعا خاطرات عجیب و غریب و خوبی به یاد دارم از آکامشهر، حتی الآن اون تصادف عجیب نیما هم توی خانه دریا برام یه خاطره خنده داره که ماشین منهدم شد و البته نیما مقصر هم نبود و یا عرق خوریها با همه بچه ها و رفقا، وصیت نامه گاد فادر، اکسل چرخ عقب شیکوندن من، موزیک گوش دادن تا صبح لب دریا، عاشق شدن های دوران راهنمایی که هنوز بعضی از اسمها هم حتی یادمه، مثل آناهید و یا سارا و یا خیلیای دیگه که هر جا که هستن امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشن. به اندازه بیست سال خاطره دارم که تعریف کنم برای همین بهتره که در همین حد سربسته باقی بمونه! :)

روزهای خوبی بود ... همینو میتونم بگم ... در نهایت هم از صمیم قلب امیدوارم که چه اونایی که این متن رو میخونن، چه اونایی که نمیخونن، چه اونایی که دوستم دارن و نمیدونم، چه اونایی که دوستشون دارم و نمیدونن، چه اونایی که دوستم دارن و میدونم، چه اونایی که دوستشون دارم و میدونن، چه اونایی که شاید باهاشون در حال حاضر ارتباط ندارم، چه اونایی که هنوز باهاشون سفت و سخت در ارتباطم، و خلاصه همه و همه کسانی که باهاشون برخورد داشتم و خواهم داشت، سالی رو شروع کنن که لحظه تحویل سال نود که دارن با خودشون فکر میکنن از سالشون راضی باشن و حسرت چیزی رو نخورن و برآیند کل سال براشون مثبت باشه.

سال نو مبارک


پی نوشت: یه توضیح در مورد عکس ها اینه که عکس های آکامشهر همگی مربوط به عید نیستن و کاملا تصادفی انتخاب شدن و دوستان عزیزی که مهمون ما بودن و احیانا توی عکس ها نیستن، از همینجا ازشون عذرخواهی میکنم.

۱ نظر:

  1. neveshtatoon man ro ham bord be shomal ! yadesh bekheyr , sale no shoma mobarak omidvaram sale khoobi dashte bashin !

    پاسخحذف