۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

عشق، صبر، پلاستیک


نشسته بودم تو بالکن و داشتم در عین حالی که از هوای خوب لذت میبردم طبق معمول یه شهریوری به زندگیم، گذشته و آیندم فکر میکردم. دیگه مغزم که داغ کرد، رفتم کتاب قوانین مورفی رو برداشتم و گفتم یه ذره بخونم دلم باز شه. با یکی از جمله هاش خیلی حال کردم. هر چند قوانین مورفی کلا طنزه ولی همش از زندگی ناشی شده و تو زندگی روزمره با خیلی از اون قانونا روبرو میشیم. اون جمله این بود: آن عشق نیست که تا ابد باقی میماند، آن پلاستیک است.
.
.
.
رفتم کارتون جدید والت دیزنی رو دیدم به نام "آپ" (بالا). طبق معمول یه شاهکار دیگه خلق کرده بودن. واقعا عالی بود، هم پر از خنده بود، هم جاهاییش پر از غم. البته غمی که مطئننا برای مخاطب بچه سال قابل درک نیست. (البته در درک کردنش توسط بعضی از بزرگسالان هم شک دارم! ) یکی از چیزایی برای من که توی این انیمیشن وجود داشت این بود که با اون پیرمرد بیچاره احساس همدردی شدیدی میکردم. یکی از دغدغه های اون مرد این بود که وسایل و یادگاری ها و مجسمه ها و صندلی ها و قاب عکس عشق تمام زندگیش، بعد از از دست دادنش، صحیح و سالم بمونه. واقعا یه قسمتش که رفت دفترچه خاطرات زنشو برداشت و ورق زد، با گریه اون منم تمام چشمام پر از اشک شده بود. آخه منم رو چیزایی که بهم داده شده حساسیت دارم!! برای همین کاملا میفهمیدم که چی میکشید.
.
.
.
توی تختم داشتم وول میخوردم تا خوابم ببره. طبق معمول یه نیم ساعت سه ربعی بیدار بودم. تمام این مدت به این فکر میکردم که واقعا عشق ابدی فقط تو کارتوناست یا بقول مورفی اون پلاستیکه که تا ابد میمونه نه عشق؟ بعد فکر کردم که همیشه میگن اولین عشق آدم خیلی معروفه، مال من که اولیش، طولانی ترینش هم بود! به اون رابطه ام فکر کردم که چی کم داشت که به قول فرهاد که میگه: من و تو حق داریم که به اندازه ما هم شده با هم باشیم، حداقل نشد به اندازه ما که هیچی به اندازه خودم ادامه پیدا کنه یا شایدم من انقدر کوچیکم؟! :)) به تنها نکته بارزی که برخوردم، جدای از بچگی و خامی و کله شقی و هزار و یک جنگولک بازی که رویهم رفته چیز مهمی ارزیابی نمیشه، نداشتن عنصر صبر بود. به هر افسانه یا داستانی که بخوای نگاه کنی، می بینی که تو همشون یه اتفاقی میفته که دو نفر رو از هم جدا کنه: جنگ، زندان، مهاجرت، کار، درس و ... ولی اونایی که صبر میکنن در نهایت این بازی عجیب و غریب زندگی رو می برن و اونایی هم که مثل من کم صبرن، خوب تکلیف مشخصه دیگه!!!!
.
.
.
خیلی اهل ادبیات و شعر نیستم، ولی این شعر سعدی که البته محسن نامجو هم توی آهنگ مرغ سخندان یه گریزی به این شعر زده، واقعا دمار از روزگار من یکی که در آورد:

چنانت دوست مي‌دارم كه گر روزي فراق افتد

تو صبر از من تواني كرد و من صبر از تو نتوانم

به دريايي در افتادم كه پايانش نمي‌بينم

كسي را پنجه افكندم كه درمانش نمي‌دانم

فراقم سخت مي‌آيد وليكن صبر مي‌بايد

كه گر بگريزم از سختي، رفيق سست پيمانم

مپرسم دوش چون بودي به تاريكي و تنهايي

شب هجرم چه مي‌پرسي كه روز وصل حيرانم

شبان آهسته مي‌نالم مگر دردم نهان ماند

به گوش هر كه در عالم رسيد آواز پنهانم

دمي با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

من آزادي نمي‌خواهم كه با يوسف به زندانم


شب خوش

پی نوشت:

مورفی یه خلبان بود که به عنوان بنیانگزار قانون اصلی بدشانسی شهرت پیدا کرده که اون قانون میگه : اگه قرار باشه یه چیزی خراب بشه، حتما میشه. اون شروع کرد به نوشتن قوانین و اصول مختلف در زندگی روزمره مثل :

. همیشه توی پمپ بنزین، بقیه از شما زودتر کارشون تموم میشه

. اگه یه چیزی از دستتون بیفته و بره زیر مبل، درست در دور ترین نقطه وای میسته

. همیشه دنبال یه چیزی که میگردین، توی آخرین جایی که میگردین پیداش میکنین و اگه یه بار بخواین از آخر شروع کنین به گشتن، توی اولین کشوی کمدتون بوده

و همین طور در طول زمان افراد مختلف به این جملات اضافه کردن که الآن تبدیل شده به یه کتاب که هر سال هم با قوانین جدید تجدید چاپ میشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر